No Image
خوش آمديد!
تابش نور پيوند ثابت

با تابش نور عاشقانه
مهتاب تو را نگاه می کرد
در حسرت بوسه ای شبانه
از گوشه سینه آه می کرد

از نور تو رنگ چهره می باخت
در آینه وصف ماه می کرد
گاهی زتو شکوه بر زبان داشت
گه خویش چراغ راه می کرد

می خواست که شب شود دوباره
دوری ز دم پگاه می کرد
از ترس شروع هر سپیده
در کار خود اشتباه می کرد

تقصیر ندارد او، تو ماهی
از شوکت تو گناه می کرد
شاید که به مهر دامت تو
احساس کمی پناه می کرد

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
اجل … ازل پيوند ثابت

اجل گر تو باشی ازل می شود
زبانها، زبان غزل می شود

اگر زهر مهلک تراود ز جام
زتاثیر دستت، عسل می شود

گره در گره ، مشکل افتد به کار
ز تدبیر نیک تو حل می شود

فروزنده، سوزنده آتش بسی
به آن دمت ، خاک تل می شود

تن لرزه افتاده از بیم مرگ
نوید تو آید گسل می شود

سخن هرزه باشد به زعم کسان
زآن تو یکسر مثل می شود

نیابد ز پندت اثر گر سری
به انبان کاهی بدل می شود

هرآنکس به فتنه بکوبد درت
گرفتار درد و دغل می شود

تو شاید پیمبر شدی ناگهان
به اما، اگرها ، عمل می شود

و ایجاز لبخند و چشمان تو
دلیل تمام علل می شود

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
یوسف لیلا پيوند ثابت

شاهد آمد به میان، معرکه زیبا بشود
دیده اهل حرم، غرق تماشا بشود

بزم رقصیدن شمشیر ، به میدان جهاد
بعثتی شد که نبی ، یوسف لیلا بشود

بارها رفت که آبی برساند به خیام
چون عمو تشنه ترین ساقی دنیا بشود

برگ ریزان شده دشمن به دم تیغ علی
تا که دین از پس این واقعه، احیا بشود

ای شبیه پدر فاطمه، مهتاب، به تاب
نور امروز چراغ ره فردا بشود

ناگهان قرعه معراج به شهزاده رسید
وقت آن است به خون خفته و اهدا بشود

دانه دانه شده تسبیح تنت روی زمین
پدر آمد  که الفبای تو پیدا بشود

آسمان بدنت گشته شفق، این همه تیر!
در زیارتکده پیکر تو جا بشود

پشت بابا پسرم می شکند می دانی
مو سفید و کمرم نیز ز غم تا بشود

هر کجا در نظرم روی تو را می بینم
در مکرر شدنت عشق هویدا بشود

خواهرم آمده ای کاش ز جا برخیزی
یا بخواهم ز خدا ،  معجزه برپا بشود

کشاورز
تقدیم به علی اکبر (ع)

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
دست جلاد پيوند ثابت

مرا هم دیده، هم دل ، کنده بنیاد
که هر دو از نگارم می کند یاد

بسازم یک صنم از اشک دیده
رسانم التماسم را به صیاد

نویسم نامه ای با دیده ی تر
بخواهم تا رساند دست او باد

مرکب از دوات قلب گیرم
قلم از استخوان خرد فرهاد

بداند حس شیدای درون را
بخواند تا دل تنگم  شود شاد

نهال اعتمادم را دهم آب
خراب آباد این دل گردد آباد

نترسم فاش گردد راز این دل
که یارم می شود یا دست جلاد

چه گویم تا اسیر عشق گشتم
سرم منصور گونه رفته بر باد

مبادا دل به دیگر کس ببندد
مرا نابود خواهد کرد ای داد

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
روز ازل پيوند ثابت

از روز ازل عشق تو در کارم بود
نور رخ تو، شمع شب تارم بود

اندر خم ابروی تو پیچید دلم
بر هر مژه ات نقطه ی پرگارم بود

منع من آلوده ز خوانت کردند
بیگانگی از کوی تو دشوارم بود

در چاه شدم ولی ز اقبال بلند
یک دولت شاهانه خریدارم بود

دیدار تو مرهم دلی بود مرا
فارغ که شب چشم تو بیمارم بود

نستوحم اگر عهد وفایش بشکست
امید به لطف در تو یارم بود

ذکرت همه باعث تسلی دل است
تنها بر تو خانه اسرارم بود

گر سر درون، با دگری می گفتی
بیعت شکنی شهره بازارم بود

آندم که می از باده تو نوشیدم
دانم که ز اکسیر تو هوشیارم بود

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
نازنین پيوند ثابت

یک شب تو نازنین را در خواب دیده بودم
زیباترین شبم شد، مهتاب دیده بودم

نامت به دوش ابری در آسمان آبی
تصویر آسمان را در آب دیده بودم

آن شب به جای هرشب،دست تورا گرفتم
آن دست دیگرت را، بی تاب دیده بودم

لعل تو مرهمی شد، بر زخم کهنه دل
این شربت شفابخش، نایاب دیده بودم

چشم تو مهربان بود در چشم عاشق من
این شیوه از دوچشمت، کمیاب دیده بودم

تو عاشقی نمودی شایسته ستایش
گفتم به خویش گویا،من خواب دیده بودم

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
بیکرانه پيوند ثابت

رفت تا جاودانه شود
عشق هم بیکرانه شود

در و دیوار و کوچه هم بارید
قصه می خواست عاشقانه شود

با وضویی که بوی خون می داد
داغ بر پیکر زمانه شود

تیغ آید به گاه نماز
موی سر با خضاب شانه شود

سفره ها از طعام خالی ماند
نشد این راز محرمانه شود

کودکان اشک بر سر دیده
کاسه شیرها بهانه شود

کعبه ای که خانه دلهاست
کی شود بی تو خانه شود

کوچ کردی ز این جهان آقا
گوش کن آخر زمانه شود

ای که سلطان عالم عشقی
غسل و دفنت شبانه شود

قامت کودکان کوفه بلند
پسرت کشته در میانه شود

شاید آنکس که شیر نوشاندی
حنجری را نشانه شود

پیکر مقدسی بر خاک
هرطرف دانه دانه شود

دخترت هم اسیر می گردد
تا حقیقت رسانه شود

نرسد پای قامتت تاریخ
قصه غصه ات یگانه شود

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
آتش عشق پيوند ثابت

روزهایم خلا خاطره چیدن دارد
اشک از هر مژه ام قصد چکیدن دارد

گر ز آغوش بتان وعده دوزخ برسد
آتش عشق ز بتخانه خریدن دارد

مژده آورد صبا، بوی خوش عطر تو را
باد هم سرخوش بوی تو، وزیدن دارد

تا سحر، ماه به جای تو، شبم را تابید
نام تو از لب خورشید شنیدن دارد

نکند بی خبر از کوچه ی این دل گذری
پای من در طلبت، میل دویدن دارد

((آمدی،خرم و خندان،قدح باده به دست))
دست من، دست تو را، شوق رسیدن دارد

جان اگر رفت به امید تو بر می گردد
روح در کالبدم، قصد دمیدن دارد

حضرت عشق، فرودآی به دیباچه ی دل
دیده ام چشم تو را حسرت دیدن دارد

کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
برایم دست می جنباند پيوند ثابت

برای دیدنش رفتم
رخش را از رخم گرداند
صدایش کردم آهسته
مرا با چشم خود ترساند
به او گفتم: نمی دانی؟
مرا دیگر نمی بینی
نگاهم کرد و آهسته
سرش را یک طرف پیچاند
به سوی دست او بردم
دو دست عاشق خود را
خودش را پس کشانیدو
دل دیوانه را لرزاند
به او گفتم: نمی مانی؟
تبسم بر لبش آمد
وگویا گفت در سینه
که حرف تو مرا خنداند
به او گفتم: که دلگیری
سراغم را نمی گیری
بدون پاسخ حرفم
نگاهش را به  من پیچاند
به او گفتم: که من رفتم
نرفتم، باز برگردم
ولی انگار نشنیدو
برایم دست می جنباند

حسن کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
قمار عشق پيوند ثابت

سینه مالامال درد و آتشی سوزنده تر
مرده ام از عشق و یارم از همیشه زنده تر
باد با خاکسترم گویا به بازی رفته است
زیر پایش خاک اندامم بسی آکنده تر
ناخنی ساییده ام بر تار ساز زندگی
تارهای زندگی روی دلم ساینده تر
بین دهلیز دلم هم فاصله افتاده است
ساقه ام  ازریشه خشکیده ی دل کنده تر
تیره شد روزم ز دیجوری شبهای خیال
آفتاب بخت اهل بی وفا تابنده تر
تیشه من دست من، اما ز ناکامی دل
در قمار عشق از فرهادها بازنده تر
خنجر عشقی به حنجر عادت هر روز ما
می فشارد گوییا این روزها برنده تر

حسن کشاورز

نظرات[۰] | دسته: اشعار آقای حسن کشاورز زیارانی | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

آمار

  • 0
  • 18
  • 96
  • 201,182
No Image No Image