اشعار طنزی از سعید سلیمان پور ارومی، معصومه پاکروان و عباس احمدی.
میز باوفا! سعید سلیمان پور ارومی
یکی از بزرگان به شکلی تمیز
شنیدم که چسبید عمری به میز!
چو گیسویِ مهطلعتانِ «طراز»
مدیریت و عمر او شد دراز
به هنگام نزعش ز خویشان کسی
برآن میز زد زور بیجا بسی
نشد کَنده میز از برِ محتضر
مگر شد از آن محتضر را خبر
بزد شیشه قرص را بر سرش
که میزش نگردد جدا از برش
همه در عجب چون پس از مرگ نیز
نداد از کف خویش دامان میز
نگو میز بر کس ندارد وفا
تو بنگر وفاداری میز را
شده میّت و میز با هم کفن
در این کار حیران شده گورکن
جدا کردنش چون نه مقدور شد
به همراه آن میز در گور شد!
معصومه پاکروان:
تورا از بین صدها گل من احمق جدا کردم
نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم
…شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که
پسندیدم تو را، من هم ولی نازو ادا کردم
شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق
لگد کردم غرورم را ووجدان را رها کردم
پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً ۹
خودت را کشتی وآخر شمارا تو صدا کردم
وکم کم این پیامک ها عجیب ومهربان تر شد
ومن هم قصر پوشالی برای خود بنا کردم
نشستم در خیالاتم زدم تاریخ عقدم را
ود ر رۆیا دودستم را فرو توی حنا کردم!
به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم
من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم
از آن شب ساعت ۹ من پیامک می زد م هرشب
خودم با سادگی هایم عروسی را عزا کردم
…شدی تو بی خیال ومن شدم هی بی قرار تو
تو هی برمن جفا کردی، من احمق وفا کردم
ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل
برای آن که برگردی فقط نذرودعا کردم
جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی
مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»
…من امشب بی خیال تو ردیف وقافیه هستم
تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !
در مدح هدیه! سعید سلیمان پور ارومی
در تن خسته و دلمرده من جان ،هدیه!
شام تاریک مرا چون مه تابان ،هدیه!
همچو بلبل به نوا آمدم از عشق رخش
باغ آمال مرا سنبل و ریحان ،هدیه!
«پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت»
روز مادر بدهد تا که به مامان ،هدیه!
هدیه خوب است که همسایه به همسایه دهد
من به همسایه دهم «شاعر» و «چوگان» ،هدیه!
مُهره مارش اگر نیست چسان ظرف سهسوت
مِهر خود را فکنَد در دل انسان ،هدیه!
من به کارایی او یکسره ایمان دارم
چه کسی گفته که غارتگر ایمان،هدیه!
به یکی «کارت» که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشد از مردم نادان ،«هدیه»!
«کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت»
مگر آنوقت که دادیم به ایشان ،هدیه!
پول چایی که ندادیم ولیکن دادیم
استکان-نعلبکی،قوری و فنجان ،هدیه!
آشنا چون به قوانین اداری باشد
در ادارات کند مشکلم آسان ،هدیه!
نه فقط بهر مدیران و معاونهاشان
گاه دادم به نظافتچی و دربان ،هدیه!
آنچه اصل است بدانید فقط قانون است
لیک تکمیلگرش-در حد امکان- هدیه!
هم از اینسو به همه هدیه، فراوان دادیم
هم از آنسوی گرفتیم فراوان ،هدیه!
ظاهرِ ساده ولی باطنِ خاصی دارد
داخل «کارت» چه زیبا شده پنهان ،«هدیه»!
ناگهان خندهزنان میپرد از «کارت» برون
سورپریزی شود از بهر مدیران ،«هدیه»!
ردّ احسان نتوان کرد زمانی که کسی
بدهد بهر تو از بابت احسان ،هدیه!
چونکه با رشوه ملعون کَمکی همشکل است
گاه در محکمه کلاً شده کتمان ،هدیه!
تو به اشخاص، بُنِ البسه دادی هدیه
داده قاضی به تو پیژامه زندان،هدیه(!)
*
بس عجب نیست گر امشب سخنم شیرین است
که در این شعر و غزل شد شکرافشان ،هدیه!
شخص شخیص- عباس احمدی
آنکس که به دست وام دارد
در بورس دو صد سهام دارد
اوقات فراغتش زیاد است
ده دیش به پشت بام دارد
همواره سری درون سایتِ
سه نقطه و دات کام دارد!
بر دیدن فیلمهای سیما
البته هم التزام دارد
گه محو جوانی زلیخاست
گه کف به لب از قطام دارد!
ویلای فراخ! در لواسان
که مرغ و خروس و دام دارد
کابینت MDF ندارد
اما سند بنام دارد
آنجا همه روزه با نگارَش
دیم دارم دارادام دارام دارد
ده مدرک دکترا و ارشد
از کالج داش غلام! دارد
از بسکه لیاقتش زیاد است
چندین پُست و مقام دارد
حاجت به بیان نباشد البت
کاین پست علَیالدوام دارد
خسته شده بسکه رفته عُمره
عزم سفر سیام دارد
خود از اثرات اسکناس است
گر حرمت و احترام دارد
نه لنگی عواید حلال است
نه وحشتی از حرام دارد
این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد
با این همه باز اعتباری
در قاطبه نظام دارد
از خیل خواص بودنش را
از صدقه سر عوام دارد
از لطف خدا به اهل فقر است
این ملک اگر قوام دارد
خواننده خوب حال کردی
شعرم چقدَر پیام دارد؟!
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منبع: وبلاگ های صاحبان اثر