No Image
خوش آمديد!
داد مشتری بانک پيوند ثابت

روزی یک مشتری به بانک آمد

روبروی رییسِ ما ایستاد

گفت: من آمدم به این شعبه

ساعت ِهفت، دقیقه اش هفتاد

بس کشیدم من انتظار اینجا

چشم ما هم دگر زکار افتاد

چرتهایم شده بسی پاره

خواب ما هم دمی برفت بر باد

بعدِ دو ساعت از ورود من

مانده تا نوبتم هنوز هشتاد

حیف باشد نباشد اسپندی

چشم ِبد بر جمالتان مرساد

وقت مردم بسی شده ارزان

این گره پس چرا کسی نگشاد

مشتری حق فدا کند اینجا

این خلافِ شعارتان استاد

از برای دو فیش واریزی

روزِ خود را بداده ام بر باد

با چنین احترام و تکریمی

دل هر مشتری شود ناشاد

من در این ازدحام این شعبه

زره باید بپوشم از پولاد

من نبینم به ازدحام شعبه یِ تان

غیر زشتی،معطلی، اِفساد

یا روم من به شعبه ای دیگر

دگر از بانکتان نیارم یاد

یا روم تا برِ مدیر عامل

شاید او خود بگیرد از ما داد

تا بگویم به حضرت ایشان

خود بیا کن مرا ز غم آزاد

ورنه باید نوشت در هر جا

وای! از این مدیریت فریاد

یا دو تا کارگر بگیرم من

گِل درِ شعبه گیرم از بنیاد

گفت: با او رییس ما، یزدان

این چنین شر وجود تو ننهاد

ما ز فقدانِ نیروی لازم

دل غمینیم و گشته ایم ناشاد

با دل خون نوشته ام من بس

بهرِ نیرو،ببین تو این اسناد

حیف بعد از دویست تا نامه

هیچ کس نکرده از ما یاد

ما هم از ترس تو عزیز دلم

کرده بر تن،زره،کله پولاد

لاجرم مشتری تو جانِ مامانت

کم نما این صدا،تو این فریاد

ناف این شعبه را بریدندی

با شلوغیُّ وداد و با بیداد

گر شدی قانع ای عزیزِ جان

ورنه جانم، هر آنچه بادا باد

نصرالدین کریمی (مبین) از زیاران

پنج شنبه ۱۶/۰۵/۱۳۹۳

نظرات[۰] | دسته: اشعار نصرالدین کریمی (مُبین), طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
میز (۲) پيوند ثابت

تابم،تبم برایت، ای میز بی مروت

روزم، شبم فدایت، ای میز بی مروت

صدق و صفای خود را، کردم فدای وصلت

مخدوم بی عنایت، ای میز بی مروت

شب تا سحر نخفتم، در آتش فراغت

کم گفته ام ثنایت، ای میز بی مروت

بنگر که از برایت، انبار دانشم من

سر داده ام برایت، ای میز بی مروت

دارم مدارکی بس، تا که رسم به کویت

از من نما حمایت ، ای میز بی مروت

من در ره وصالت، کوبیده ام بسی در

بگشا در سرایت، ای میز بی مروت

ریخت و قیافه ام را، پیراستم برایت

کن بر منم عنایت، ای میز بی مروت

ما تشنگان قدرت، آبی نمیدهد کس

ما را نما سقایت، ای میز بی مروت

درویش را نباشد، شوق وصال رویت

کمتر نما جنایت، ای میز بی مروت

پندار خود «مبینا»، بربند زین روایت

بس باشدت حکایت، ای میز بی مروت

نصرالدین کریمی (مبین) از زیاران

وزن شعر: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن

نظرات[۰] | دسته: اشعار نصرالدین کریمی (مُبین), طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
میز(۱) پيوند ثابت


هیچ کی ندیدم تُو نخت نباشه   

      انگاری که باید واست فدا شه

پیر و جوان دارن واست میمیرن     

  خرد و کلان بهونتو میگیرن

با سوادا دنبال تو بیشترن     

 مدارکو برای تو میخرن

آرزوها برای تو درازه       

    واسه همین شدی تو بی اندازه

از زیر تو، غوغایی عالم بپاست   

   صاحب تو، میگه که اون حق ماست

اونایی که از زیر تو رد میشه     

      برای صاحبت خیلی بد میشه

تو رو دارن بعضی ها میپرستن    

    داد میزن ولی خدا پرستن

قبله اونها که فقط تو باشی          

   نمیکنن دیگه اونا تلاشی

صبح تا غروب ،فکر اونا تو هستی     

   شب تا طلوع، ذکر اونا تو هستی

برای اینکه تو واسش بمونی     

    با دشمنش ،میشه رفیق جونی

نگهداریت ،خیلی هزینه داره      

    دور شدن از تو هم ،که دق میاره

دولا میشه، به پشت تو دمادم                   

  برای هر کی ،حتی غیر آدم

چاپلوسیِ هر کسی رو میکنه        

      از هر کسی بجز تو دل میبُره

به زیر دستاشون فقط زور میگن   

    به صاحب تو همه مزدور میگن

از اونجایی که حرف حقّه، تلخه    

      مسافتش با انتقاد تا بلخه

قربون تو، فدای طول و عرضت     

    هیچ موقع مُو، نمیره لای درزت

پشت تو، زیبنده تک سرنشین     

    صندلیِ پشت تو بس دلنشین

صاحب تو، چه کارا که نکرده    

      برای تو، با همه در نبرده

مردونگی رو از همه گرفتی   

     معرفتو پوست کندی تو غِلِفتی

رییس واسش خدای رو زمینه    

      رسم نگهداری میز همینه

هر چی رییس جون میگه وحی مُنزَل   

    چشم بگو وگرنه کارا مختل

ارزش آدما دریغ به میزه         

    واسه اینه که میزه بس عزیزه

میزه عزیز من وفا نداره          

    آدم بی میزه، بلا نداره

خلاصه میزِ بی وفا حسابی        

   قصه تو شده دو صد کتابی

«مبین» ولی تو دل نده به میزت     

  وگرنه میز میکنه ریز و میزت

دلت «مبین» دفتر کارت باشه     

  یاد خدا هیچگاه فراموش نشه

 

نصرالدین کریمی (مبین) از زیاران /

سه شنبه دوازدهم فروردین ماه ۱۳۹۳/

نظرات[۰] | دسته: اشعار نصرالدین کریمی (مُبین), طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
سبد کالا پيوند ثابت

 

عزیزدل  سبد کالا بهمون تعلق نگرفت

ببین قرار وضع بهبود پیدا کنه پس به شما هم سبد میرسه گریه نکن این عکسها رو ببین در سایه تدبیر، امید داشته باش
کاریکاتور توزیع سبدکالا, سبدکالا, کاریکاتور

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
شعرم چقدَر پیام دارد؟! پيوند ثابت

 


اشعار طنزی از سعید سلیمان پور ارومی، معصومه پاکروان و عباس احمدی.

شعرم چقدَر پیام دارد؟!(طنز)

میز باوفا! سعید سلیمان پور ارومی

 

یکی از بزرگان به شکلی تمیز

شنیدم که چسبید عمری به میز!

 

چو گیسویِ مه‌طلعتانِ «طراز»

مدیریت و عمر او شد دراز

 

به هنگام نزعش ز خویشان کسی

برآن میز زد زور بیجا بسی

 

نشد کَنده میز از برِ  محتضر

مگر شد از آن محتضر را خبر

 

بزد شیشه قرص را  بر سرش

که میزش نگردد جدا از برش

 

همه در عجب چون پس از مرگ نیز

نداد از کف خویش دامان میز

 

نگو میز بر کس ندارد وفا

تو بنگر وفاداری میز را

 

شده میّت و میز با هم کفن

در این کار حیران شده  گورکن

 

جدا کردنش چون نه مقدور شد

به همراه آن میز در گور شد!

 

معصومه پاکروان:

 

تورا از بین صدها گل من احمق جدا کردم

                                                   نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم

…شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که

                                                 پسندیدم تو را، من هم ولی  نازو ادا کردم

 شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق

                                             لگد کردم غرورم را ووجدان را رها کردم

پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً ۹

                                            خودت را کشتی وآخر شمارا تو صدا کردم

وکم کم این پیامک ها عجیب ومهربان تر شد

                                              ومن هم قصر پوشالی برای خود بنا کردم

نشستم در خیالاتم زدم تاریخ عقدم را

                                           ود ر رۆیا دودستم را فرو توی حنا کردم!

به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم

                                           من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم

از آن شب ساعت ۹ من پیامک می زد م هرشب

                                           خودم با سادگی هایم عروسی را عزا کردم

…شدی تو بی خیال ومن شدم هی بی قرار تو

                                         تو هی برمن جفا کردی، من احمق وفا کردم

ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل

                                            برای آن که برگردی فقط نذرودعا کردم

جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی

                                        مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»

…من امشب بی خیال تو ردیف وقافیه هستم

                                   تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !

 

در مدح هدیه! سعید سلیمان پور ارومی

 

در تن خسته و دلمرده من جان ،هدیه!

شام تاریک مرا چون مه تابان ،هدیه!

 

همچو بلبل به نوا آمدم از عشق رخش

باغ آمال مرا سنبل و ریحان ،هدیه!

 

«پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت»

روز مادر بدهد تا که به مامان ،هدیه!

 

هدیه خوب است که همسایه به همسایه دهد

من به همسایه دهم «شاعر» و «چوگان» ،هدیه!

 

مُهره مارش اگر نیست چسان ظرف سه‌سوت

مِهر خود را فکنَد در دل انسان ،هدیه!

 

من به کارایی او یکسره ایمان دارم

چه کسی گفته که غارتگر ایمان،هدیه!

 

به یکی «کارت» که آزار کسش در پی نیست

زحمتی می‌کشد از مردم نادان ،«هدیه»!

 

«کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت»

مگر آن‌وقت که دادیم به ایشان ،هدیه!

 

پول چایی که ندادیم ولیکن دادیم

استکان-نعلبکی،قوری و فنجان ،هدیه!

 

آشنا چون به قوانین اداری باشد

در ادارات کند مشکلم آسان ،هدیه!

 

نه فقط بهر مدیران و معاونهاشان

گاه دادم به نظافتچی و دربان ،هدیه!

 

آنچه اصل است بدانید فقط قانون است

لیک تکمیل‌گرش-در حد امکان- هدیه!

 

هم از اینسو به همه هدیه، فراوان دادیم

هم از آنسوی گرفتیم فراوان ،هدیه!

 

ظاهرِ ساده ولی باطنِ خاصی دارد

داخل «کارت» چه زیبا شده پنهان ،«هدیه»!

 

ناگهان خنده‌زنان می‌پرد از «کارت» برون

سورپریزی شود از بهر مدیران ،«هدیه»!

 

ردّ احسان نتوان کرد زمانی که کسی

بدهد بهر تو از بابت احسان ،هدیه!

 

چونکه با رشوه ملعون کَمکی همشکل است

گاه در محکمه کلاً شده کتمان ،هدیه!

 

تو به اشخاص، بُنِ البسه دادی هدیه          

داده قاضی به تو پیژامه زندان،هدیه(!)

 

*

بس عجب نیست گر امشب سخنم شیرین است

که در این شعر و غزل شد شکرافشان ،هدیه!

 

شخص شخیص- عباس احمدی

 

آنکس که به دست وام دارد

در بورس دو صد سهام دارد

 

اوقات فراغتش زیاد است

ده دیش به پشت بام دارد

 

همواره سری درون سایتِ

سه نقطه و دات کام دارد!

 

بر  دیدن فیلم‌های سیما

البته هم التزام دارد

 

گه محو جوانی زلیخاست

گه کف به لب از قطام دارد!

 

ویلای فراخ! در لواسان

که مرغ و خروس و دام دارد

 

کابینت MDF ندارد

اما سند بنام دارد

 

آنجا همه روزه با نگارَش

دیم دارم دارادام دارام دارد

 

ده مدرک دکترا و ارشد

از کالج داش غلام! دارد

 

از بس‌که لیاقتش زیاد است

چندین پُست و مقام دارد

 

حاجت به بیان نباشد البت

کاین پست علَی‌الدوام دارد

 

خسته شده بسکه رفته عُمره

 عزم سفر سیام دارد

 

خود از اثرات اسکناس است

گر حرمت و احترام دارد

 

نه لنگی عواید حلال است

نه وحشتی از حرام دارد

 

این شخص شخیص اگرچه طشتی

افتاده ز روی بام دارد

 

با این همه باز اعتباری

در قاطبه نظام دارد

 

از خیل خواص بودنش را

از صدقه سر عوام دارد

 

از لطف خدا به اهل فقر است

این ملک اگر قوام دارد

 

خواننده خوب حال کردی

شعرم چقدَر پیام دارد؟!

 

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان

 


منبع: وبلاگ های صاحبان اثر

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
طنز و ایجاد طنز از راه تضاد پيوند ثابت


طنز و ایجاد طنز از راه تضاد در داستان های احمد محمود

 


یکی از شیوه های بسیار هنرمندانه که برخی نویسندگان با تسلّط  وتوانایی کافی از آن بهره برده اند؛ توصیف از راه ایجاد تضاد است که گاه با بیانی طنزآلود؛ هرچند تلخ همراه می شود و صحنه هایی بدیع را خلق می کند.

احمد محمود

طنز در لغت به معنی مسخره کردن و طعنه زدن و در اصطلاح اثری ادبی است که جنبه های بد رفتار بشری، ضعف های اخلاقی و فساد اجتماعی یا اشتباهات انسان را با شیوه ای تمسخرآمیز و غیرمستقیم بازگو می کند. شاعر یا نویسنده طنزپرداز با هدف اصلاح ناهنجاری های اخلاقی و نابسامانی های اجتماعی، به تسمخر اشخاص، آداب و رسوم و مسائل موجود در جامعه می پردازد . بیشتر آثار طنز آمیز جنبه سیاسی و اجتماعی دارد و نشان دهنده اعتراض طنز پرداز نسبت به اوضاع و احوال حاکم بر جامعه است[۱].

احمد محمود در داستان نمادین”‌ چشم انداز”‌ ، از مجموعه ”‌ پسرک بومی “، داستان مردم شهری را روایت می کند که نمی میرند و « مرده بازی» را کشف می کنند. آنها با راهنمایی « مشاور»

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
یه روز یه ترکه، یه رشتیه، یه لره ، یه فارسه …. پيوند ثابت

 

یه روز یه ترکه؛


اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان…؛ خیلی شجاع

بود، خیلی نترس …؛


یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد! جونش رو

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
اعترافات تکان دهنده! پيوند ثابت


 


اعتراف می‌کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون

رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟

گفتم آره، تازه به آرشم دادم! بیچاره مامانم بدو بدو

رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!

 


 

خنده

اعتراف می‌کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تأثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری، الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد، شاهکارم معلوم شد!

اعتراف می‌کنم خنده‌دارترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برای مادربزرگم توضیح بدم!!

اعتراف می‌کنم تو عروسی نشسته بودم که یک بچه ۳ ، ۴ ساله اومد یک هسته

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
اگر همسرتان رئیستان شود! (طنز) پيوند ثابت

 

 


 

تا حالا پیش خودتان تصور کرده‌اید که اگر روزی زن

شما، در محل کارتان، رئیس شما بشود، چه عواقبی

خواهد داشت؟

 

 


 

خنده دارترین ها

 

اگر مایلید تا گوشه‌ای از عواقب شوم این وضعیت را دریابید، این مطلب را تا آخر، به دقت مطالعه کنید تا به عمق فاجعه پی ببرید!

 

اگر یک روز، چند ساعت دیر به محل کارتان برسید:

 

واکنش همسر و البته رئیس شما : این چه موقع اومدن به سر کاره؟ می‌دونی ساعت چنده؟ چرا اینقدر دیر اومدی؟ چیکار می‌کردی؟ کجا بودی؟ با کی بودی؟ نکنه یه زن دیگه

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
طنز مشدی حسن پيوند ثابت
  ابوالفضل زرویی ‌نصرآباد


 برگرفته از دو منظومه‌ی بلند با بیان عامیانه و محاوره‌ای
(قرائت شده در مراسم افطار شعرا با رهبر – نیمه رمضان ٨٣)

ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایه‌تون کم نشه
راز و نیاز و بندگی‌تون، درست
حساب کتاب زندگی‌تون درست
باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسینیش نمی‌دونم چرا
بینی و بینیش، نمی‌دونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمی‌دن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریب‌گزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دل‌شکسته بهش حرج نیست
شعر شکسته بسته بهش حرج نیست
تا که میفته دندونای شیری
روی سرت می‌شینه برف پیری
کمیسیون مرگ می‌شه تشکیل
درو می‌شن بزرگترای فامیل
یه دفعه هم‌کلاسیا پیر می‌شن
هم‌بازیا پیر و زمین‌گیر می‌شن
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داوود
گذشت دوره‌ای که «ما» یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
تو کوچه‌های غربی ِ صناعت
عشق و گرفتن از شما، جماعت
درسته دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروان‌سرا نیست
یه چیزی می‌گم ایشالّا دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده
مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده ،مردای خوان هشتم
مردای پشت کوه، مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید
کیسه چپق‌ها به پر شال‌شون
لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون
بیل و کلنگ‌شون همیشه براق
قلیون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق
صبح سحر پا می‌شن از رختخواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتای رُستَمن به قدّ و قامت
هیکل‌شون توب، تن‌شون سلامت
نبوده غیر گرده‌ی گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلام‌شون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق‌شون بی‌ریا
مردای نازدار اهل شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه‌ی بی‌دلیل
مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

آمار

  • 0
  • 24
  • 96
  • 201,188
No Image No Image