No Image
خوش آمديد!
لالایی ای گل بالا بلندم پيوند ثابت

زده آتش ،عطش بر خیمه ی ما

امان برده ز طفلان و ز زنها

ربوده تشنگی تاب و توانم

زده آتش به جان و استخوانم

گلی دارم عطش پژمرده او را

ببین این داغ و تف، افسرده او را

ز بس از تشنگی این گل خمیده

سرش بر گردن او آرمیده

توان و تاب و طاقت برده از او

عطش این استقامت، برده از او

ز بی شیری گلم، در تاب و تب شد

ز بی آبی گلم، خشکیده لب شد

فغان کودکم بر آسمانست

ز بی آبی گلم اندر فغانست

ولی بس از عطش او‌ گریه کرده

صدایش را دگر بی مایه کرده

گل من بی صدا در تاب و تب بود

زبانش بر روی خشکیده لب بود

که ناگه یک ندا آمد به گوشش

صدای آشنا، برد عقل و هوشش

کسی زد ناله،ای مردم، غریبم

میان ناکسانی، بی شکیبم

کسی خواهد مرا، یاری نماید

حسین (ع) را کربلا، یاری نماید

زمانی که صدا، آمد به گوشش

گلم افزود، بر جوش و‌ خروشش

ز گهواره پرید و خنده ای کرد

خروشید او، ز جایش همچو یک مرد

که ای بابای بی یار و غریبم

برای اذن میدان، بی شکیبم

اگر یاور نداری، یاورت من

اگر اکبر نداری، اکبرت من

مگر من مرده ام، بی کس بمانی

کسانت رفته اند و در فغانی

بیاور مادرا، قنداق من را

بپوشان چون زره، تن پوش تن را

که بابایم شکسته پر و بال است

خمیده قد او، مانند دال است

روم میدان، که تا ثابت نمایم

بساط ظلمشان، ساقط نمایم

به خون خود کنم، امضا که مردم

نباشد با یزید، ما را تفاهم؟

پدر گفتا که ننگست ای جماعت

کنم با چون یزیدی گر که بیعت

به آغوش پدر، از بهر یاری

گلم رفت و شدم در بی قراری

پدر او را گرفت بالای دستش

به آبی تازه گردانید هستش

به ناگه چشم ناپاکی بدیدش (حرمله)

گلوی نازک او را دریدش

چنان تیر سه شعبه، کارگر شد

حسین بن علی (ع) خونین جگر شد

از آن تیری زدند اندر گلویش

در آوردند زان، چشم عمویش

گلم را، باغبان، بی جان پس آورد

مرا از کربلا شد، این ره آورد

امیدم حرمله، از دل بریدی

گلم را در میان خون کشیدی

الهی، حرمله خیری نبینی

ز دنیایت گل حسرت بچینی

لالایی ای گل باغم، علی جان

نمودی با غمت داغم، علی جان

لالایی ای گل بالا بلندم

لالایی ای رشید و سربلندم

لالایی مونس تنهایی من

لالایی ای گل زهرایی من

خداحافظ گل یاسم علی جان

عمویت شد ز رزمت شاد و خندان

خداحافظ علی، ای جان مادر

خداحافظ گل نشکفته، پرپر

خداحافظ امید و آرزویم

نگهبان تمام آبرویم

سرافرازم نمودی پیش زهرا (س)

ز رزمی که نمودی پیش بابا

رجز خواندی چنان جدت، علی جان

سپاهی شد به تو سدت، علی جان

گلم جان حسین (ع) و جان اکبر (ع)

مکن هرگز فراموشم تو اصغر (س)

“مبین” را روز محشر ای علی جان

شفاعت کن خودت در پیش یزدان

نصرالدین کریمی (مبین)
دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰
هفتم محرم ۱۴۴۳

دسته: اشعار نصرالدین کریمی (مُبین) | نويسنده: mobinkarim


ارسال نظر

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

آمار

  • 0
  • 151
  • 158
  • 211,559
No Image No Image