معاون یک استاد بزرگ درگذشت. استاد بزرگ همه شاگردها را جمع کرد تا مشخص کند افتخار کار در کنار او ، نصیب کدام یک از آنها خواهد شد .
استاد بزرگ گفت :” مسئله ای مطرح می کنم ، کسی که اول این مسئله را حل کند معاون من خواهد شد .” بعد روی میز جلوی شاگردان ، یک گلدان سفالی گرانبهایی گذاشت که گل سرخی در آن قرار داشت .
استاد گفت : ” مسئله این است . “
شاگردان حیران به گلدان نگاه می کردند ؛ به طرح های پیچیده و نادر روی سفال ، به تازگی و زیبایی گل . منظور چه بود ؟ چه کار باید
می کردند ؟ معما چه بود ؟
پس از چند دقیقه ، یکی از شاگردان برخاست ، به استاد و شاگردان پیرامونش نگاه کرد و بعد به طرف گلدان رفت و آن را روی زمین انداخت و شکست .
استاد گفت : ” معاون جدید من تویی . “
وقتی شاگرد به جای خودش برگشت ،استاد بزرگ توضیح داد : ” من خیلی واضح توضیح دادم و گفتم که مسئله ای پیش روی شما میگذارم. یک مسئله هرچه هم که زیبا و شگفت انگیز باشد ، باید از پیش رو برداشته شود . مشکل ، مشکل است . می تواند یک گلدان سفالی بسیار کمیاب باشد ، می تواند عشق زیبایی باشد که دیگر برای ما معنایی ندارد ، می تواند راهی باشد که باید آنرا ترک کنیم ، اما اصرار داریم به راهمان ادامه دهیم چون به ما آرامش می بخشد ، یا اینکه به آن عادت کرده ایم ، یا اینکه شجاعت ایجاد تغییر نداریم . تنها یک راه برای از میان برداشتن مشکل وجود دارد ؛ حمله مستقیم به آن . در این لحظه ، نمی توان دلسوزی کرد ، نباید بگذاریم که جنبه های زیبا ، مبهم یا شگفت انگیز تعارضی که پیش روی ماست ، ما را وسوسه کند . “
نقل از اینترانت بانک تجارت
دسته: