گرد نور جان تو خواهم شوم پروانه ای
یک رهی بر من گشا یا که بگو بیگانه ای
گر چه چشمانم ندارد طاقت دیدار تو
خواهم افتد بر سرم اندر دو عالم سایه ای
گر بهشت هست آرزوی هر کسی در آخرت
پیش رخسار نکویت نیست جز افسانه ای
بسته ام پیمان کنم گرد لبت هر دم طواف
یا ستانی جان من یا که دهی پیمانه ای
دیده ور بر دیدنت گردد اگر این دیده ام
جان متاعی نیست بهر اینچنین جانانه ای
گر ربوده برق چشمت دین و دل را از کفم
ای خردمندا نظر کن تو به یک دیوانه ای
گوش خود بر ره بنه تا که خبر گیری« مبین»
از نگارت تا بسازی بهر او کاشانه ای
نصرالدین کریمی(مُبین) از زیاران
وزن شعر:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
دسته: