No Image
خوش آمديد!
سرگذشت قیچی! پيوند ثابت

خواب دیدم با وضوح و روشنی

باز شد از هم دو شاخ آهنی

گفت با من: هیچ می دانی کی ام؟

قیچی ام من، قیچی ام من، قیچی ام

با دو دست خویش، در هنگام کار

بهر یک بزاز بودم دستیار

بعد چندی یافتم کاری دگر

پیش یک خیاط  گشتم کارگر

لیک شد کم کم دگرگون وضع کار

رفت از مردم همه صبر و قرار

جنس ها، می شد گران تر از گران

زردچوبه شد به نرخ زعفران

قیمت شلوار شد هم ارز فرش

اجرت خیاط هم سر زد به عرش

نه کسی جنسی ز بزازی خرید

نه دگر در پیش خیاطی دوید

دست هر مستضعف بی اسکناس

وصله روی وصله می زد بر لباس

شد دل دوزنده و بزاز ریش

هر دو تن بستند دکان های خویش

بنده هم بیکار گشتم زین میان

دم به دم دیدم ز بیکاری زیان

تا سیاست پیشه ای نیکو سرشت

یک سفارش نامه از بهرم نوشت

بنده با آن نامه از لطف خدا

یافتم کاری به «سیما و صدا»

دائم آنجا با کمال افتخار

می کنم یا فیلم قیچی یا نوار!
ابوالقاسم حالت

دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim


ارسال نظر

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

آمار

  • 1
  • 64
  • 124
  • 208,672
No Image No Image