No Image
خوش آمديد!
شرایط ازدواج از مرحوم کیومرث صابری فومنی (گل آقا) پيوند ثابت

از اداره که خارج شدم، برف، دانه دانه شروع به باریدن کرد. به پیاده رو که رسیدم، زمین، درست و حسابی سفید شده بود. یقه پالتویم را بالا زدم و راست دماغم را گرفتم و رفتم. هنوز خیلی از زمستان باقی بود. با خود فکر کردم که اگر سرما همین طوری ادامه داشته باشد، تا آخر زمستان، حسابم پاک پاک است.

 

وارد خانه که شدم، مادرم توی حیاط داشت رخت ها را از روی طناب جمع می کرد. از چندین سال پیش، هر وقت برف می بارید، با مادر شوخی می کردم؛

 

ننه! سرمای پیرزن کش اومد!

 

امروز هم تا دهان باز کردم همین جمله را بگویم، ننه پیش دستی کرد و گفت:

 

انگار این سرما، سرمای عزب کشه؛ نیس ننه؟

 

در خانه ما، غیر از من، عزب اوقلی دیگری وجود نداشت؛ پس ننه بعد از چند سال، بالاخره متلکش را گفت! گفت و یکراست به اطاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن کردم و از پشت شیشه، به برف چشم دوختم. از نگاه کردن برف که خسته شدم، در عالم خیال، رفتم توی نخ دخترهای فامیل؛

 

زری؟ سیمین؟ عذرا؟ مهوش؟ پروین؟…

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
مطربی آموز! پيوند ثابت

نه درس به کار آید و نه علم ریاضی

نه قاعده‌ مشق و نه مستقبل و ماضی

نه هندسه و رسم و مساحات اراضی

خواهی که شوی مجتهد و مفتی و قاضی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است

در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است

خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است

جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

از نسیم شمال

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
سرگذشت قیچی! پيوند ثابت

خواب دیدم با وضوح و روشنی

باز شد از هم دو شاخ آهنی

گفت با من: هیچ می دانی کی ام؟

قیچی ام من، قیچی ام من، قیچی ام

با دو دست خویش، در هنگام کار

بهر یک بزاز بودم دستیار

بعد چندی یافتم کاری دگر

پیش یک خیاط  گشتم کارگر

لیک شد کم کم دگرگون وضع کار

رفت از مردم همه صبر و قرار

جنس ها، می شد گران تر از گران

زردچوبه شد به نرخ زعفران

قیمت شلوار شد هم ارز فرش

اجرت خیاط هم سر زد به عرش

نه کسی جنسی ز بزازی خرید

نه دگر در پیش خیاطی دوید

دست هر مستضعف بی اسکناس

وصله روی وصله می زد بر لباس

شد دل دوزنده و بزاز ریش

هر دو تن بستند دکان های خویش

بنده هم بیکار گشتم زین میان

دم به دم دیدم ز بیکاری زیان

تا سیاست پیشه ای نیکو سرشت

یک سفارش نامه از بهرم نوشت

بنده با آن نامه از لطف خدا

یافتم کاری به «سیما و صدا»

دائم آنجا با کمال افتخار

می کنم یا فیلم قیچی یا نوار!
ابوالقاسم حالت

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
اتاق جادو پيوند ثابت

آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشت به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.
در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی البته نبود آدم دل ساده خبردار که آن چیست؟ برای چه شده ساخته، یا بهر چه کار است؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.
ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه ی پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست. دهاتی که همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود، زنو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن، مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.
پیش خود گفت که:«ما در توی ده این همه افسانه ی جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود. افسوس کزین پیش، نبودم من درویش، از این کار، خبردار، که آرم زن فرتوت و سیه چرده ی خود نیز به همراه درین جا، که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن وی لذت و، با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند، که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیرزنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی!»

ابوالقاسم حالت

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
خفه شو! پيوند ثابت

بچه این قدر مکن چرب زبانی، خفه شو
این همه حرف مزن ،لال بمانی، خفه شو
حرف هایی که کند فتنه مکش پیش و مکوش
که مرا هم به سر حرف کشانی، خفه شو
گر که یک دزد اسیر است و دو صد دزد آزاد
علتی دارد و آن را تو ندانی، خفه شو
هیچ شک نیست که رازی ست به هر کار نهان
چون نداری خبر از راز نهانی، خفه شو
حرف های تو نسازد به مزاج حضرات
این قدر قصه ی بو دار چه خوانی؟ خفه شو
گر که صد گرگ در این گله بیافتد به تو چه؟
چون که بی بهره از کار شبانی خفه شو
ترسم آخر به تو صد وصله و بهتان بندند
تا نگفتند چنینی و چنانی خفه شو
تو چه داری خبر از آن که چرا روز به روز
بیش تر می شود این فقر و گرانی، خفه شو
این قبیح است که چون گرسنه ماندی دوسه روز
بکنی شکوه ز آغاز جوانی، خفه شو
گیرم افتادی و مُردی،همه کس خواهد مُرد
چون چنین است،چه جای نگرانی، خفه شو
گفت مردی که در این دوره من آخر چه کنم؟
گفتم از من بشنو،گر بتوانی خفه شو

از ابوالقاسم حالت

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 
پیامک لیلی پيوند ثابت
پیامک زد شبی لیلی به مجنون

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را

گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت

زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن مدرکت جعلی نباشد

زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد

که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

  پیامک زد ز آنجا سوی لیلی

که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
نقل از ادبیات طنز انجمن ادبیات تبیان

 

نظرات[۰] | دسته: طنز | نويسنده: mobinkarim | ادامه مطلب...

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

آمار

  • 0
  • 49
  • 85
  • 203,404
No Image No Image