بوی نرگس
نمی آید بر و باری به باغم
نمی گردد چرا روشن چراغم
بهار آمد گل و باغ و گلستان
بسی تازه کند این لاله داغم
نموده کَر صدای زاغ گوشم
نیامد نغمه ی بلبل به باغم
شدم غرق تمنای مجازی
شده زندان من زرّین پناغم۱
ز عطر گل همه شاد و دل انگیز
نیاید بوی نرگس بر دماغم
«مُبینا» کن جدا از نارفیقان
روم دنبال او یابم فراغم۲
———————
۱- پناغ: تار ابریشم
۲- فراغ: آسایش
***************************************
شهد وصل
بیا تا از قفس گردم من آزاد
بیا تا خانه ام سازی تو آباد
بیا تا جان شیرینم بگیری
بسوزم در غمت مانند فرهاد
بیا تا ذره ذره این وجودم
بسوزانی دهی گردم تو بر باد
بیا این دل ز غم ویرانه گردید
به پاکی کن عمارت را تو ایجاد
بیا در کام ما زهرِ مدام است
ز شهد وصل تو گردیم دلشاد
بیا این دیده را نور دگر ده
« ز دست دیده و دل هر دو فریاد»۱
«مُبین» شاگرد درس عشق اویی
چرا بیخود رَوی دنبال اُستاد
————————-
۱- این مصرع از باباطاهر می باشد.
این دو غزل بر وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن سروده شده است.